خدایا...

خدایا!

دستانی را در دستانم قرار بده

که پاهایش با دیگری پیش نرود...

باز هم که رفتی و تنهایی من سر به فلک کشیده است
باز هم که نیستی و اشکهایم سیل مانند مرا به زیر کشیده است
باز هم که سوختی و باز برای شمع شدن پشیمان شده ام
باز هم که یادت امانم را بریده است
باز هم که غصه دارم در قلب تاریکم از نبود تو
باز هم که نمیشنوم صدای دلنشینت را در خانه سوت و کورم
باز هم که گم شدی در خاطره ها وچشمم از دیدن عکس تو سیر نمیشود
سالهاست که رفتی ولی هر روز اینها را تکرار میکنم
شاید بشنوی ،بفهمی،احساس کنی
در واقعیت نه ولی انتظار امدنت در خوابم را که میتوانم داشته باشم
باز هم که بغض و بعد ..............مثل همیشه

بی تو یه وقتا دل من میگیره از زمونه

تو نیستی اشکام میریزه آروم به روی گونه

بعد منو سادگی هام کی پیش تو میمونه

بچه نشو من هنوزم عاشقتم دیوونه :-(

تو روزگاری که دلم از بی کسی جدا نیست

غربت و تنهایی من از عاشقی جدا نیست

تنها شدم توقعی از یار بی وفا نیست

تنها شدن که معنی اش آغاز مشکلا نیست!!

 

پر تشویشمو حال خود نمیفهم
دلم تنگ است
برای آن نگاه شوخ و شیطانت
برای آن حس غریب چشمانت
نمیدانم اگر اینگونه دلتنگم
دل تو پس چرا اینسان آرام است
!!!!!!!!!!
تعداد صفحات : 81
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 81 صفحه بعد